خاطره
نورزندگی
اجتماعی و خانوادگی
سه شنبه 29 فروردين 1391برچسب:خاطره, :: 8:32 :: نويسنده : مرضیه پورباقر مهنه

 

به نام رب جميل و محب جمال

تو هم مثل من به خود مي گويي:

که امسال بيا و از گناه عاري باش!

سال هاي قبل اين گونه گذشت

امروز را بي دليل بهاري  باش.

همراه صميمي ،

داستان زير را بخوان و همواره بهار را به ياد آور!

خردمندي در دشتي پوشيده از برف قدم مي زد که به زن گرياني رسيد. از او پرسيد: چرا گريه مي کني؟

زن پاسخ داد: وقتي به زندگي مي انديشم، به جواني ام ، به زيبايي ام که در آينه مي ديدم و به مردي که دوست داشتم و او را از دست دادم وبه رنج هايي که براي بزرگ کردن فرزندانم کشيدم، احساس مي کنم که خداوند بي رحم است که قدرت حافظه را به انسان بخشيده ،زيرا او مي دانست که من بهار عمرم را به ياد مي آورم و مي گريم.

مرد خردمند در ميان دشت پر از برف ايستاد و به نقطه اي خيره شد و سپس به فکر فرو رفت. زن از گريستن دست کشيد و پرسيد: در آن جا چه مي بيني؟

خردمند پاسخ داد : دشتي از گل سرخ !! و ادامه داد : خداوند آن گاه که قدرت حافظه را به من بخشيد ، بسيار سخاوتمند بود زيرا مي دانست در زمستان مي توانم همواره بهار را به ياد آورم و لبخند بزنم!

دوست  خوبم،

با عشق و مهرباني لبخند و اميد را به کساني تقديم کن که از داشتن آن محروم و عاجز مانده اند :

بگذار هر روز رويايي باشد باور نکردني!

بگذار هر روز عشقي باشد دچار نشدني!

بگذار هر روز بهانه اي باشد حيات بخشيدني!

بگذار هر بهار خاطره اي باشد به ياد ماندني!

 

خدا را سپاس! انسانهاي خوب را سپاس ! مادرم را سپاس! پدرم را سپاس! تلاش و مهرباني شما را سپاس!

 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه: